خداوند در شش روز جهان را آفرید.آن هنگام که تصمیم به خلقت انسان گرفت زیباترین کره را که همان زمین بود برای سکونت بر گزیدو آدم پا به این کره خاکی گذاشت.دیگر هیچ کس نمی تواند باور کند که این زمین همان کره سرسبز باشد.همان کره ای که رازو رمزهای بسیاری رادر خود نهفته بود...انسان هادرسراسراین کره خاکی پراکنده شدند٬به دل جنگل های انبوه راه یافتند٬اعماق اقیانوس ها را کاویدندو نقطه ای نماندکه ردپای انسان ها درآن جابه چشم نخورد.جنگل ها نابود شدند تا راههای ارتباطی انسان ها شکل گیرد٬مراتع و چمنزارها به شهر تبدیل شدند٬آن ها حتی به دل زمین نیز نفوذ کردند٬معادن بی شماری راکشف کردند و شروع کردند به بهره برداری...از فلزات ابزارهای مختلفی ساختند از جمله شمشیرونیزه وبه جان هم افتادند...حتی دین که قرار بودمایه وحدتشان شود بهانه ای شد برای جنگ...آنقدر جنگیدند که تمام شهرها درعرض چندسال تبدیل شد به گورستانی برای دفن کشته شدگان...بوی تعفن و خون همه جارافرا گرفته بود...سال ها گذشت... تکنولوژی پا به عرصه گیتی گذاشت...همه چیز متحول شد.نفت و گازو هزاران عنصرباارزش کشف شد تا انسان ها آسوده تر زندگی کنند...آسمان هم از دستبرد انسان ها در امان نماند...به کرات دیگر رفتندو...باز هم انسان ها به جای شکر نعمات الهی سلاح های جدیدی ساختند و جنگ های جهانی در گرفت...زمین زیرپای چکمه پوشان سرخ وسیاه لرزید...شهرها نابودشدند و زمین شدمدفن کشته شدگان بی گناه و قربانیان هیولای شوم بیماری های واگیردارولاعلاج...
زمین دیگرسرسبزترین و زیباترین کره عالم نیست...بوی دود و خون ازآن به مشام می رسد...آسمانخراشها و هیولاهای غول پیکرپولادین حریم امن آسمان را نادیده گرفته اند...آسمان دیگرآبی نیست...زمین هم دیگرسبز نیست.حتی خورشید هم بااکراه برزمین می تابد...زمین آنقدر مجروح شده است که هیچ مرهمی بر زخم های عمیقش اثرندارد...شاید حتی زمین هم برای پایان سلطه خودپسندانه انسان ها دعا می کند...
موسیقی اصیل ایرانی٬سال هاست که بر تارک دنیا می درخشد.این موسیقی روزهای درخشانی را در طول حیات چندین صد ساله اش سپری کرده و در دورانی هم چراغ حیاتش رو به افول می رفته است ولی با همت جوانمردانی آشنا به موسیقی و عاشق فرهنگ ناب و غنی پارسی در طول تاریخ از گزند حوادث مصون مانده است و این میراث٬نسل به نسل و سینه به سینه به ما منتقل شده است.این میراث یادگار بزرگانی چون عارف قزوینی٬صبا٬وزیری ها ٬میرزا عبدالله و و دیگرانی است که ذکر نامشان در این مجال نمی گنجد ولی یادشان تا ابد در خاطر تاریخ کهن این مرزو بوم خواهد ماند.از آنها آثاری بر جا مانده است که گذشت زمان هم نتواسته است رنگ کهنگی بر سیمای آن بزند.تصنیف های عارف به قدری با روزگار ما هماهنگ است که به سختی می توان رد پای زمان را در آن دید و صداهای ماندگار... قمر الملوک وزیری٬بنان٬دلکش٬تاج اصفهانی ٬داریوش رفیعی ودیگرانی که دیگر در بین ما نیستند ولی صدای ماندگار آنها نام آنها را نیز ماندگار نموده است و در عصر حاضر استادانی که مایه فخر و مباهات ایرانی و ایران زمین هستندولی افسوس و صد افسوس که هر از چند گاهی خبر کوچ غریبانه یکی از این عزیزان را به سوی دیار یار می شنویم و باز هم بی مهری دنیا و روزگار...
چه کجرفتاری ای چرخ چه بد کرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ نه دین داری نه آیین داری ای چرخ
تجویدی و بسطامی دیگر در میان ما نیستندولی نغمه پردازی هایشان موسیقی اصیل ایرانی راقدمی دیگر به مقصد نهایی نزدیک نموده است.چه خوب است که برای زنده ها ارزش قائل باشیم و فقط در مرگ خوب ها مویه نکنیم که چه جواهراتی را به دست خود مدفون نموده ایم بدون این که ارزششان را درک کنیم.استاد همایون خرم٬جلیل شهناز٬محمد رضا شجریان٬فرامرز پایور و ... از مفاخر این آب و خاک هستند.تا فرصت باقی است دم عمر را غنیمت شمریم...
و زمانی زندگی به سادگی می گذرد به طوری که حتی متوجه گذشت زمان نیستی .شاید این جاده هموار تورابه اشتباه بیندازد که زندگی همیشه همین طور خواهد بود ولی زمانی ابرهای تیره آسمان زندگیت را فرا می گیرند و شاید حتی طوفانی برپاشود که جز با صبر و اعتماد به نفس نمی توان از این مهلکه جان سالم به در برد.و دوباره روزهای آفتابی و قشنگ!تنها کاری که می شود در شرایط خوب و بر وفق مراد زندگی کرد غنیمت شمردن فرصتها و آماده شدن برای شرایط سخت و غیرمترقبه ای است که اراده انسان هیچ نقشی در آن ندارد.ومن اکنون در نیمه راه زندگی خسته و تنها ایستاده ام .آینده ای مجهول و گذشته ای پر از خاطرات تلخ و شیرین و کوله باری از تجربه.حتما تا به حال با دست انداز های این جاده آشنا شده ای.دست انداز هایی که اگر نباشند ممکن است اتفاقات بدتری در کمین باشدو ما تا با این ناهمواری ها برخورد می کنیم به زمین و زمان ناسزا می گوییم که چرا دیگر چرخ فلک باب میل ما نمی چرخدوآیا می دانی که قشنگی های زندگی به همین بلاها و مصیبت ها است؟چه٬ زمانی که ناخوشی نباشد خوشی رنگ و رویی ندارد و این خوشی آنقدر بی ارزش می شود که به سادگی از دستش می دهیم.چون فکر می کنیم دوباره به سادگی به دست می آید.زمانی هم در طول مسیر به چند راهی می رسیم. این جا چه باید کرد؟باید بدون فکر و از روی احساس نزدیکترین مسیر و هموارترین آن را انتخاب کرد و خوشحال از انتخاب درست به زندگی ادامه دهیم؟ولی می دانی که همیشه نزدیکترین مسیر امن ترین و بهترین مسیر نیست؟حال بر فرض که با عقل سلیم راهی را در پیش گرفتی .ولی آیا می دانی با در پیش گرفتن هر کدام از این مسیر ها چیز هایی را به دست آورده و چیز های دیگری را از دست می دهی؟ شاید با در پیش گرفتن راهی پر از مانع و خطر چیز هایی را به دست بیاوری که ارزش خطر کردن داشته باشد در این شرایط سختی ها به امید هدف نهایی کم رنگ می شوند و تحمل این شرایط آسان.پس سعی کن راهی را در پیش بگیری که بدانی چیز باارزشی در پایانش به دست خواهی آورد.اگر هم در ابتدا اشتباه راهت را برگزیدی تا راه برگشت هست بازگرد چون به جایی خواهی رسید که دیگر نه انگیزه ای برایت می ماند و نه رمقی.تحت هر شرایطی به ندای درونیت اعتماد کن.هم عقل و هم احساس راهنمایان خوبی هستند ولی توازن بین این دو رهبر یادت نرود چون در صورت نادیده گرفتن هر کدام از آنها پشیمان خواهی شد....
وقتی صحبت از دوست داشتن می شه ٬همه سعی می کنن به دیگران بفهمونن که دوستشون دارن.واسشون احترام قائلندو برای خوشحالیشون هر کاری انجام می دن.ولی چرا وقتی پای عشق به میون می یاد٬همه یه جورایی جبهه گیری می کنن؟مگه عشق درجه اعلای دوست داشتن نیست؟ می دونم که دوستش داری!می دونم اگه یه روز نبینیش آروم و ساکت یه گوشه ای می شینی! و می تونم حدس بزنم که حتی اگه دورادور هم ببینیش تو آسمونها سیر میکنی!می دونم وقتی می خوای در مورد مسائل روزمره باهاش صحبت کنی ٬قلبت تندتر از همیشه می زنه٬به تته پته می افتی و تندوتند سرفه می کنی!می دونم دوست داری مرتب زیر نظر داشته باشیش٬و وقتی اون نگاهت می کنه سعی می کنی خودتو بی تفاوت نشون بدی و با دوستات مشغول صحبت شی!آره با توام!آخه چرا سعی می کنی وانمود کنی که عاشق نیستی!اینا اگه اسمش عشق نیست پس چیه؟!یک کم اعتماد به نفس داشته باش!نترس!توکلت به خدا باشه و بهش بفهمون که دوستش داری!اگه اون لیاقت عشق تو رو داشته باشه خیلی زود می فهمه!اصلا شاید اونم به تو علاقه داشته باشه.آخه وقتی نگاه پاک و صادقانه تو رو می بینه اونم یه جورایی دلش می لرزه! نمی دونم مشکلت چیه!خجالت می کشی؟مغروری؟یا هنوز شک داری؟سعی نکن وانمود کنی که هیچ چیز و هیچ کس نمی تونه دل سنگتو نرم کنه!آدما فقط ادعان!همیشه سعی می کنن خودشونو متفاوت از دیگران نشون بدن!اینو می دونستی و آیا اصلا قبولش داری؟سعی نکن از واقعیت فرار کنی.تو میتونی!اگه یه قدم برداری وقتی برگردی و پشت سرتو نگاه کنی می بینی که نصف راه رو رفتی.شک نکن!به من اعتماد کن!
امروز رو هیچ وقت یادم نمی ره!به طور کاملا اتفاقی رفتم جشن فارغ التحصیلی یکی از دوستان.فکرشو بکن من واون ورودی یه سالیم ولی اون فارغ التحصیل شده و داره میره شهرشون.ولی من چی؟!ولی خب اون زود داره میره من که نمی خوام به این زودیا برم.امروز دوستان قدیمیم رو دیدم!دوستان سال اول و دوم دانشگاه و کسانی که باهاشون زندگی کرده بودم.بچه های خوب٬ساده و صمیمی دانشکده ادبیات.که همیشه از بودن باهاشون لذت بردم.و امروز در آستانه پایان دوران تحصیل و بازگشت به شهر ودیارشون.انگار همین دیروز بود که اومده بودیم دانشگاه.همه چیز به سرعت برق و باد گذشت و من دیگه اون دختر کم تجربه و بی خیال چهار سال پیش نیستم.همه چیز تغییر کرده و اکنون من هم در آستانه فارغ التحصیلی قرار دارم.چهار سال پر خاطره با تمام بدیها و خوبیهاش داره تموم می شه.از شب های پر استرس امتحان که الان دیگه یه شب معمولیه مثل بقیه شبها!وتنهاییها و دلتنگیها٬تا سینما رفتن ها و گشت و گذار با دوستان.دوست دارم این روزها هیچ وقت از یادم نره.من بالغ و کامل شدنمو مدیون دانشگاهیم که امروز با دیدن تک تک جاهاش برای همیشه تو ذهنم تصویرش کردم.دوست دارم همیشه با افتخار از دوران دانشجویییم یاد کنم٬دوران جوانی و شور و نشاط...
نمی دانی که من در هر ستاره که مه راتاسحر یار وندیم است
ویا در چهره سرخ شقایق که خود بازیچه دست نسیم است
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
نمی دانی که من در قطره اشک که روزی مظهر خشم تو بودست
و یا در شط خونین افقها که روزی منظر چشم تو بودست
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم
واینک در رواق کهکشانها در آوای حزین پاک جانها
در آن رنگین کمان پیر وخسته در آن اشکی که بر مژگان نشسته
درآن جامی که خالی مانده ازمی در آوایی که بر می خیزد از نی
نشانی از تو می بینم سراغی از تو می گیرم.
فکرشو بکن تمام روزتو بذاری واسه طراحی چند تا ستون قطرشونو به دست بیاری بعد بری واسه بدست آوردن تعداد مراحل و یکی بیاد بهت بگه که اشتباه بدست آوردی.تو جای من باشی چی کار می کنی؟چند روزه که خودم مثل ستون شدم بسکه ستون طراحی کردم!تازه انگار هنوز هیچ کار نکردیم.مخم داره سوت می کشه.عصبانیم از دست استاد و دوستانی!که خیرشون هیچ وقت بهت نمی رسه!باز روز از نو روزی ازنو!تازه فکرشو بکن که بخوان از رو طراحی تو یه واحدو بسازن.یه واحد تولید شوینده با قطرستونی به اندازه مثلا ۷سانتی متر.من که فکر می کنم تو هر روز نهایتش یه بسته پودر شوینده تولید می شه!و بعد از گذشت یه روز شرکت ورشکست می شه و با تیپا می اندازنت بیرون .بعد می گن مهندسای ایرونی بی سوادن!خب من چی کار کنم وقتی استاد هیچ اطلاعی بهت نمی ده و تو هی مجبوری واسه کم کردن مجهولات فرض کنی.خب معلومه که واحدتم فرضی در میاد دیگه و مثلا مجبوری بگی این واحدی که من طراحی کردم در مقیاس به قول استاد نیمه صنعتی بوده!