در های بسته

سلام.این مطلبی که می خونید نوشته دوست خوبم سوشیانته.ولی چون من نتونستم اسم نویسنده رو واسه این پست عوض کنم مجبور شدم قبلش یه توضیحی بدم.امیدوارم دوست خوبم منو ببخشه.

درهای بسته باید به کلیدی گشوده شود٬اما این کلید به دست کیست؟همه به دستان یکدیگر می نگرندوبا مشت گره کرده فریادبرمی آورند و گشایش می طلبند.اما هیج کس این زحمت را به خود نمی دهد که مشت گره کرده خود را بگشاید٬شاید آن کلید گمگشته دردستان خود او باشد و یا سلسله وار دردستان گروهی که به هم پیوسته اند.این ناشی از عدم خود باوریست.این عدم خودباوری ریشه دیرینه در فرهنگ ما دارد.همه چشم به راهند که کسی بیاید...بیایید فرهنگ خویش را بپیراییم و بیاراییم.خود را دست کم نگیریم...

یاد یار مهربان...

روز عجیبی بود...روزی فراموش نشدنی برای من و همه کسانی که دوستت داشتند...وقتی رفتی نه تنها من ٬که همه دنیا سیاه پوش شد.حتی دیدم که خورشید هم از پشت ابرهابیرون نیامد.آن روز زمستانی سوز و سرما بیداد می کرد ولی جماعت کثیری بدون توجه به سرما برای وداع باتوآمده بودند و آن روز بود که فهمیدم تنها کسی نیستم که اسیر مهربانی هایت شده بودم...همه گریه می کردند...ولی من مات و مبهوت جماعت روبرویم را می نگریستم...آنها برای چه اشک می ریختند و ضجه می زدند؟تو هنوز آنجا بودی...عطر نفسهایت را حس می کردم...چهره مهربان و دوست داشتنی ات روبرویم بود...خیالت لحظه ای رهایم نمی کرد.تمام مدت به این فکر می کردم که چگونه می شود خورشیدی را به زیر خاک پنهان کرد؟...آن شب ستاره ها هم در عزای از دست دادنت سیاه پوشیدند...تورفتی و با رفتنت دخترکی که زیباترین خاطراتش را از لحظه های با تو بودن به یاد دارد تنها ماند...از آن روز و آن شب شوم روزها و شب های بسیاری سپری شده است.پیش خود فکر می کردم دیگر مرا فراموش کرده ای ولی وقتی دیشب بعد از مدتها به خوابم آمدی...مثل همیشه نوازشم کردی... فهمیدم که تمام این مدت اشتباه می کردم...با یک لبخندت تمام غم ها و غصه هایم نابود شد...وچقدر خوشحال شدم وقتی دیدم دیگر با عصا راه نمی روی!وقتی از خواب بیدار شدم صورتم از اشک خیس بود ...ایمان آوردم که تو همیشه و همه جا با منی و یادت در خاطرات دوران کودکی ٬نوجوانی و جوانی ام تا ابد خواهد درخشید...

مستی و راستی...

می خواهم کرشوم تا هیچ آوایی را به طنین خوش آهنگ صدایت رجحان ندهم...

می خواهم کورشوم تا به هیچ چیزجزدیدارت،دلخوش نگردم....

می خواهم لال شوم تا آن هنگام که باسری افکنده و قلبی تپنده در پیشگاهت حاضر می گردم بازبان بی زبانی بگویم که پشیمانم و ببینی که اشکهای ندامت چه آرام و بی صدابرروی گونه هایم می لغزند...اشک هایی که هیچ وقت دروغ نمی گویند...

می خواهم مجنون باشم...می خواهم مست باشم...تا شاید به جهانی بار یابم که درآن مستان به جرم مستی مواخذه نمی شوند و دیوانگان به مرض دیوانگی غل و زنجیر...

جهانی که در آن ٬ قانونی را یارای محکومیت عشق نیست و محکمه ای را صلاحیت مجازات عاشق...

جهانی که همه درعین بی خبری با خبرانند و در عین مستی هوشیار...

تا شایدآن هنگام که در صوردمیده می شودو روز حشر فرا می رسد مرا نیز با مستان و مجنونان برآنگیزی.

آخر مارادر جهان سر و سری بوده است...

ساقیا بده جامی زان شراب روحانی                تا دمی برآسایم زین حجاب ظلمانی

مازدوست غیرازدوست مقصدی نمی جوییم      حوروجنت ای زاهدبرتوبادارزانی

دین ودل به یک دیدن باختیم و خرسندیم             درقمارعشق ای دل کی بودپشیمانی

زمین دیگر سبز نیست...

خداوند در شش روز جهان را آفرید.آن هنگام که تصمیم به خلقت انسان گرفت زیباترین کره را که همان زمین بود برای سکونت بر گزیدو آدم پا به این کره خاکی گذاشت.دیگر هیچ کس نمی تواند باور کند که این زمین همان کره سرسبز باشد.همان کره ای که رازو رمزهای بسیاری رادر خود نهفته بود...انسان هادرسراسراین کره خاکی پراکنده شدند٬به دل جنگل های انبوه راه یافتند٬اعماق اقیانوس ها را کاویدندو نقطه ای نماندکه ردپای انسان ها درآن جابه چشم نخورد.جنگل ها نابود شدند تا راههای ارتباطی انسان ها شکل گیرد٬مراتع و چمنزارها به شهر تبدیل شدند٬آن ها حتی به دل زمین نیز نفوذ کردند٬معادن بی شماری راکشف کردند و شروع کردند به بهره برداری...از فلزات ابزارهای مختلفی ساختند از جمله شمشیرونیزه وبه جان هم افتادند...حتی دین که قرار بودمایه وحدتشان شود بهانه ای شد برای جنگ...آنقدر جنگیدند که تمام شهرها درعرض چندسال تبدیل شد به گورستانی برای دفن کشته شدگان...بوی تعفن و خون همه جارافرا گرفته بود...سال ها گذشت... تکنولوژی پا به عرصه گیتی گذاشت...همه چیز متحول شد.نفت و گازو هزاران عنصرباارزش کشف شد تا انسان ها آسوده تر زندگی کنند...آسمان هم از دستبرد انسان ها در امان نماند...به کرات دیگر رفتندو...باز هم انسان ها به جای شکر نعمات الهی سلاح های جدیدی ساختند و جنگ های جهانی در گرفت...زمین زیرپای چکمه پوشان سرخ وسیاه لرزید...شهرها نابودشدند و زمین شدمدفن کشته شدگان بی گناه و قربانیان هیولای شوم بیماری های واگیردارولاعلاج...

زمین دیگرسرسبزترین و زیباترین کره عالم نیست...بوی دود و خون ازآن به مشام می رسد...آسمانخراشها و هیولاهای غول پیکرپولادین حریم امن آسمان را نادیده گرفته اند...آسمان دیگرآبی نیست...زمین هم دیگرسبز نیست.حتی خورشید هم بااکراه برزمین می تابد...زمین آنقدر مجروح شده است که هیچ مرهمی بر زخم های عمیقش اثرندارد...شاید حتی زمین هم برای پایان سلطه خودپسندانه انسان ها دعا می کند...

ظهور و افول یک ستاره

ظهور و افول ستاره ها٬تولد و مرگ انسان هاست.با هر نگاه به آسمان لبخند ستاره ای و سلام او به زندگی و بدرود ستاره دیگری را می بینی.بعضی ستاره ها پرنورند و بعضی دیگر آنقدر کم نورند که دیده نمی شوند.ستاره من هم یک شب گرم تابستانی به همراه هزاران ستاره دیگر پا به آسمان گذاشته است.ولی ستاره من با آن شب که لبخندی دلنشین بر لب داشت٬ زمین تا آسمان فرق کرده است!دیگر مثل سابق نمی خندد و نمی درخشد.آن قدر کم نور شده است که حتی من هم به زحمت می شناسمش واگرآن لبخند کم رنگ گاه و بیگاهش نباشد گمش می کنم.ستاره من بیست و دو سال است در گوشه ای از این کهکشان عظیم سکنی گزیده است.بعضی وقتها آنقدر دلش می گیرد که حتی اشک هایش را از این فاصله می بینم و گاهی آنقدر تنها می شودکه با هر چشمک او و پلک زدن من ٬احساس می کنم دیگر نخواهمش دید.باورت می شود؟!او گاهی هم می خندد و با شادی او تمام غم هایم را دور می ریزم و دلم می شود مثل آینه...صاف و بی ریا...و آن موقع تمام ستاره های شب را می توان درآن دید.ستاره من!...بخند...شادباش...زندگی کن!تو در اوج آسمانی و من در پستی زمین ٬ولی بین ما فاصله ای جز یک چشم بر هم زدن نیست.هر وقت دلت گرفت دخترکی را به یاد بیاورکه روزها هم به یادت به جایی که تو شب ها برایش دست تکان می دهی خیره می شود و وقتی شب می شودو تو را مثل همیشه سر جایت می بیند نفس عمیقی می کشد .شاید از این می ترسد که شبی بدون خداحافظی بگذاری و بروی.ستاره  من!....درست است که خاموش شدن ستاره های بی شماری را به چشم دیده ای...ولی در عوض طلوع دل انگیز ستاره های نوپای زیادی را هم شاهد بوده ای و شاید با همین آمدن و رفتن هاست که زندگی معنا می یابد...

شب٬سکوت٬کویر...

آلبوم شب٬سکوت٬کویر بدون شک یکی از زیباترین آلبوم های استاد محمدرضا شجریان است.پر بیراه نیست اگراستادشجریان را پدرآواز ایران بنامیم و شب٬سکوت ٬کویر راگل سرسبد آثار ایشان.این اثر تم محلی خراسانی دارد.البته درست نیست این اثر را صرفا محلی بدانیم بلکه تلاشی است در زمینه بهره گرفتن از خصوصیات موسیقی مقامی.نوازندگان بی نظیر از نقاط قوت این اثر هستند.کیهان کلهر استاد مسلم کمانچه حال حاضر ایران ٬اردوان و بیژن کامکار از خانواده هنرمند کامکارها این اثر را از بقیه آثار متمایز نموده اند.استفاده از سازهای محلی و نوازندگان بومی خراسان نیز بر جذابیت آهنگها افزوده است.قطعه سکوت که باریتمی کاملا ملایم آغاز شده و سپس اوج می گیردو سپس شب کویر...که اگر کمی قدرت خیال پردازی داشته باشی خود را در کویر احساس می کنی و سکوت معناداری که در هیچ جا نظیرآن را نخواهی یافت.شبی مهتابی و پرستاره با عبور گاه و بیگاه نسیم... پس از این که کاملا با محیط خو گرفتی ساز و آواز تنوعی به فضای حاکم می بخشد و سپس تصنیف زیبای بارون که براساس آوای محلی شمال خراسان تنظیم شده است.با شعری از علی معلم که به نظر من تنها شعر قابل تحسین ایشان است! این تکه الحق و الانصاف تاثیرگذارترین قسمت اثر است. شرنگ که به زبان محلی خراسانی به معنای جشن و پایکوبی است به طور خاص همین معنا و حالت زا القا می کند.طرقه و سپس ای عاشقان با شعری از هوشنگ ابتهاج هم بسیار پخته و ملودی بسیار لطیفی نیز دارند که قطعات پایانی هستند.

موسیقی اصیل ایرانی

موسیقی اصیل ایرانی٬سال هاست که بر تارک دنیا می درخشد.این موسیقی روزهای درخشانی را در طول حیات چندین صد ساله اش سپری کرده و در دورانی هم چراغ حیاتش رو به افول می رفته است ولی با همت جوانمردانی آشنا به موسیقی و عاشق فرهنگ ناب و غنی پارسی در طول تاریخ از گزند حوادث مصون مانده است و این میراث٬نسل به نسل و سینه به سینه به ما منتقل شده است.این میراث یادگار بزرگانی چون عارف قزوینی٬صبا٬وزیری ها ٬میرزا عبدالله و و دیگرانی است که ذکر نامشان در این مجال نمی گنجد ولی یادشان تا ابد در خاطر تاریخ کهن این مرزو بوم خواهد ماند.از آنها آثاری بر جا مانده است که گذشت زمان هم نتواسته است رنگ کهنگی بر سیمای آن بزند.تصنیف های عارف به قدری با روزگار ما هماهنگ است که به سختی می توان رد پای زمان را در آن دید و صداهای ماندگار... قمر الملوک وزیری٬بنان٬دلکش٬تاج اصفهانی ٬داریوش رفیعی ودیگرانی که دیگر در بین ما نیستند ولی صدای ماندگار آنها نام آنها را نیز ماندگار نموده است و در عصر حاضر استادانی که مایه فخر و مباهات ایرانی و ایران زمین هستندولی افسوس و صد افسوس که هر از چند گاهی خبر کوچ غریبانه یکی از این عزیزان را به سوی دیار یار می شنویم و باز هم بی مهری دنیا و روزگار...

چه کجرفتاری ای چرخ               چه بد کرداری ای چرخ

 سر کین داری ای چرخ              نه دین داری نه آیین داری ای  چرخ

   تجویدی و بسطامی دیگر در میان ما نیستندولی نغمه پردازی هایشان موسیقی اصیل ایرانی راقدمی دیگر به مقصد نهایی نزدیک نموده است.چه خوب است که برای زنده ها ارزش قائل باشیم و فقط در مرگ خوب ها مویه نکنیم که چه جواهراتی را به دست خود مدفون نموده ایم بدون این که ارزششان را درک کنیم.استاد همایون خرم٬جلیل شهناز٬محمد رضا شجریان٬فرامرز پایور و ... از مفاخر این آب و خاک هستند.تا فرصت باقی است دم عمر را غنیمت شمریم...

 

                                                              

                                                                                                                  

                                                                        

و زمانی زندگی به سادگی می گذرد به طوری که حتی متوجه گذشت زمان نیستی .شاید این جاده هموار تورابه اشتباه بیندازد که زندگی همیشه همین طور خواهد بود ولی زمانی ابرهای تیره آسمان زندگیت را فرا می گیرند و شاید حتی طوفانی برپاشود که جز با صبر و اعتماد به نفس نمی توان از این مهلکه جان سالم به در برد.و دوباره روزهای آفتابی و قشنگ!تنها کاری که می شود در شرایط خوب و بر وفق مراد زندگی کرد غنیمت شمردن فرصتها و آماده شدن برای شرایط سخت و غیرمترقبه ای است که اراده انسان هیچ نقشی در آن ندارد.ومن اکنون در نیمه راه زندگی خسته و تنها ایستاده ام .آینده ای مجهول و گذشته ای پر از خاطرات تلخ و شیرین و کوله باری از تجربه.حتما تا به حال با دست انداز های این جاده آشنا شده ای.دست انداز هایی که اگر نباشند ممکن است اتفاقات بدتری در کمین باشدو ما تا با این ناهمواری ها برخورد می کنیم به زمین و زمان ناسزا می گوییم که چرا دیگر چرخ فلک باب میل ما نمی چرخدوآیا می دانی که قشنگی های زندگی به همین بلاها و مصیبت ها است؟چه٬ زمانی که ناخوشی نباشد خوشی رنگ و رویی ندارد و این خوشی آنقدر بی ارزش می شود که به سادگی از دستش می دهیم.چون فکر می کنیم دوباره به سادگی به دست می آید.زمانی هم در طول مسیر به چند راهی می رسیم. این جا چه باید کرد؟باید بدون فکر و از روی احساس نزدیکترین مسیر و هموارترین آن را انتخاب کرد و خوشحال از انتخاب درست به زندگی ادامه دهیم؟ولی می دانی که همیشه نزدیکترین مسیر امن ترین و بهترین مسیر نیست؟حال بر فرض که با عقل سلیم راهی را در پیش گرفتی .ولی آیا می دانی با در پیش گرفتن هر کدام از این مسیر ها چیز هایی را به دست آورده و چیز های دیگری را از دست می دهی؟ شاید با در پیش گرفتن راهی پر از مانع و خطر چیز هایی را به دست بیاوری که ارزش خطر کردن داشته باشد در این شرایط سختی ها به امید هدف نهایی کم رنگ می شوند و تحمل این شرایط آسان.پس سعی کن راهی را در پیش بگیری که بدانی چیز باارزشی در پایانش به دست خواهی آورد.اگر هم در ابتدا اشتباه راهت را برگزیدی تا راه برگشت هست بازگرد چون به جایی خواهی رسید که دیگر نه انگیزه ای برایت می ماند و نه رمقی.تحت هر شرایطی به ندای درونیت اعتماد کن.هم عقل و هم احساس راهنمایان خوبی هستند ولی توازن بین این دو رهبر یادت نرود چون در صورت نادیده گرفتن هر کدام از آنها پشیمان خواهی شد....

سلام.بد ندیدم به مناسبت قهرمانی استقلال یه چند خطی بنویسم!نمی خواستم وبلاگم از هنر و ادبیات فاصله بگیره ولی خب !گرفت دیگه!بچه های طرفدار استقلال انشا الله این روند رو به رشد تیم ادامه داشته باشه!هدف قهرمانی تیم تو جام باشگاه های آسیاست!بروبچ پرسپولیسی هم دلخور نشن!امیدوارم سال دیگه تیمتون حریف قدری واسه استقلال باشه!آخه اگه پرسپولیس ضعیف باشه که لیگ صفایی نداره!به امید این که تیم ملی تو جام جهانی زنگ تفریح نباشه و خودی نشون بده!